بلاک

ساخت وبلاگ
دو روز قبل از تولدم بلاک شدم،خیلی منتظر روز تولدم بودم لحظه شماری میکردم واسش، میدونستم تو حتما پیام میدی بهم و من یکم حرف میزنم باهات به این بهونه... شاید دری باز شه و اوضاع بهتر شه، اما از وقتی دیدم بلاک شدم یه حس عجیب داشتم انگار از درون دایم فریاد میزدم اما ظاهرم آروم بود... هرچند اگه کسی نگاهمو میدید حتما میفهمید که اوضاع خوب نیست... خیلی سخت گذشت چون اینکار هزاران معنی و حرف داشت واسم اماچه کاری از دستم بر میومد؟دستم میرفت که اس ام اس بدم زنگ بزنم اما میگفتم که چی بشه وقتی دلت با من نباشه اصرار که قشنگ نیست، من اگه ناراحت باشم از کسی حتما نشون میدم اما راه توضیح و برگشتشو باز میذارم...
هنوز چتامون و عکسامون بهترین خاطرات بود واسم،  تو تنهایی میچرخیدم تو صفحه ای که بالاش زده بلاک شدم، سخت بود واسم...مستحق اینکار نبودم، 
چند روز پیش دیدم دیگه بلاک نیستم نمیدونم چرا اینکارو کردی همونطور که درست نفهمیدم چرا بلاک کردی، اما باز حسم به اینکار ترکیبی از بغض و حسرت و خشم و خوشحالی بود... نشستم و نگاه میکنم به کمدی سیاه زندگی که چه چیزایی نشونم میده و چقدر عجیبه همه چی، نشستم نگاه میکنم فقط...شاید کم بیاره و زودتر روی خوشش رو نشون بده، کاش اینو بفهمیم ما برای کنار هم بودن و خوش بودن فقط به دوتا فعل خواستن احتیاج داریم کاش بفهمیم که بعضی سختگیریای بی جا و کم اهمیت چقدر زندگی ما رو دگرگون میکنه، کاش بدونیم که صبر و گذشت تو رابطه و تو زندگی چه معجزه ای میکنه، کاش هر کس مهر کسی به دلش بود هیچوقت بی مهر نشه...

جمعه...
ما را در سایت جمعه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lostiad بازدید : 93 تاريخ : يکشنبه 5 خرداد 1398 ساعت: 23:54